در حال بارگذاری ...

نقد نمایش "نسل آخر" نوشته "فرزانه سهیلی" به کارگردانی "فرزانه سهیلی و سمانه زندی نژاد "
تاس اگر راست نشیند

توضیح:این نقد،محصول اعضای کانون ملی منتقدان ایران است و جشنواره تنها امکان انتشار آن را در پایگاه رسمی اطلاع رسانی خودفراهم کرده است و بازتاب دهنده دیدگاه سازمان جشنواره درباره آثار حاضر در جشنواره نیست.

بهرام تشکر (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)

(امتیاز منتقد به نمایش **)

کولر درست نمی شود و خانواده حتی دمی راحتی و خنکی را احساس نمی کنند. پدر مدام در حال شماره گرفتن است. اما کسی که می خواهد را پیدا نمی کند. دو زن باردار روبروی هم نشسته اند. دو بازیگر به آرامی طول و عرض صحنه را می پیمایند. احمد که 28 سال پیش به شهادت رسیده داخل کولر با توپش بازی می کند. کلاغ سیاهی لابلای پره های کولر گیر کرده و ریزریز شده است. منصور با تیغ ریش تراشی مهناز را تهدید می کند و...

نمایش فضای غریبی دارد. از همان ابتدا مشخص است که قصد بازنمایی واقعیت به جای "واقع گرایی" را دارد . بازیگران بدون گریم و با لباسهایی که در مورد هر دو نفر یک شکل و رنگ دارد، بی آنکه تغییری در چهره شان داده شود با هر سن و سالی نقش مادر، پدر، خواهر و... را بازی می کنند.

اجرا در عین حال که راز آمیز و شگفت آور است، در لحظاتی فلاکت بار و دردناک نشان می دهد. نمایشنامه طرح داستانی مشخص و معلومی ندارد و تنها برش هایی از زندگی در آن روایت می شوند. عبور از این برش ها به سادگی و با بیان تنها یک جمله صورت می گیرد : "احمد، 28 سال قبل"، "منصور، 5 سال قبل"، "آقا، 33 سال قبل" و... به همین راحتی زندگی تلخ و دردناک و نکبت بار خانواده ای روایت می شود که محرومیت، دردکشیدگی، بحرانهای روحی فردی و خانوادگی و... آنها را رنج می دهد.

در "نسل آخر" واقعیت های خارجی ذهنی سازی شده اند. "نسل آخر" به شیوه گزاره گرایان ذهنیت ها، احساسات و عواطف شخصیت هایی را "گزاره" می کند و آنها را به عینیت خارجی مبدل ساخته و به اجرا می گذارد.

"نسل آخر" یک تجربه گزاره گرایانه است که شروع خوبی دارد . فضای غریب اش را به خوبی تعریف می کند. زبان پر از رمز و راز است. به نظر می رسد که کلی مسئله و موضوع پنهان برای کشف کردن در آن وجود دارد. منیژه کیست؟ چه بلایی سر احمد آمده است؟ رضا اینجا چکار می کند و تا به حال کجا بوده است؟ زنهای سیاه پوش باردار چه کسانی هستند؟ مهناز کیست؟ همه این آدمها چه نسبتی با هم دارند؟ پدر شماره چه کسی را می گیرد و هیچوقت موفق به پیدا کردن اش نمی شود؟ حتی به مرور، بر این راز آلود بودن فضا افزوده می شود؟ منصور چرا دچار جنون و دیوانگی شده است؟ آیا او منیژه را کشته است؟ مردی که خارج از چهارچوب تخته بازی می کند کیست؟

"نسل آخر" به خاطر این همه پرسش که به واسطه مسائل و موضوع های پنهان در ذهن تماشاگر شکل می گیرد از نقطه آغاز تا میانه، روایتی جذاب و دیدنی دارد. اما همه این پرسش و رازآمیز بودن دنیای آدمهای نمایش بالاخره باید تماشاگر را به جایی برساند.

"نسل آخر" زندگی یک خانواده را در چهار دهه و درگیر با مسایل مختلف روایت می کند. نمایش لحن و آهنگ خوبی در اجرا دارد. بازیگران به درستی به بخشی از آهنگ اجرا تبدیل شده اند. طراحی حرکت، میزانسن و گفتار نمایشی هم به درستی در اختیار ویژگی های سبک و شیوه اجرا قرار گرفته است. اما نمایش یک چیز کم دارد. درست است که برش هایی از زندگی این آدمها در نمایش روایت می شود اما این برش ها را چگونه می توان در جهان اجرا با یکدیگر ارتباط داد. مسئله "نسل آخر" اینست که در به اجرا گذاشتن برش های زندگی دچار نوعی تکنیک زدگی سبکی است. در واقع تا جایی می تواند شخصیت ها،‌رفتارها، زندگی و مصایب این آدمها را پنهان کند و تماشاگرش را در انتظار برای کشف و شناسایی نگاه دارد. از یک جایی به بعد دیگر نمایش این کشش را از دست می دهد. نشانه ها و مولفه هایی که در متن و اجرا و برای کمک به تماشاگر آمده نیز کمکی به آن نمی کند. پدر که مدتها پیش کارش را رها کرده است، در گوشه ای نشسته و دارد تخته بازی می کند. شاید او هم در ادامه نگاه ناتورالیستی که بر بخشی از جهان کار تسلط دارد، ‌می خواهد شانسی برای خروج از این جبر و سرنوشت پیدا کند. به نظر می رسد که پدر بایستی پاسخ بسیاری از سوالات درباره جهان اجرا را به خود به همراه داشته باشد. اما متاسفانه تنها چیزی که "نسل آخر" بعد از همه پنهان کردن ها و رمز گذاری ها در مورد فلاکت و بدبختی آدمها رو می کند، بیکار شدن پدر (آقا) است.

"نسل آخر" به بسیاری از آنچه که خودش در اجرا مطرح می کند پاسخ نمی دهد. منصور، منیژه را کشته است! چرا؟ موضوع نمایش درباره شهادت احمد چیست؟ مرجان کجاست و چرا هیچکس نمی تواند او را پیدا کند؟ رضا همه این سالها کجا بوده است؟ چرا حالا بازگشته است و چه می خواهد؟ و... "نسل آخر" به بساری از پرسش ها پاسخ نمی دهد. حتی در صورتی که بپذیریم در پی پاسخ دادن و کشف دلایل نیست، پس اصولا نمایش چه چیزی را مطرح می کند و چرا؟ اصولا نمایش چه چیزی را با ما در میان می گذارد؟

نمایش "فرزانه سهیلی و سمانه زندی نژاد" را در شکل و به واسطه نوع اجرا و روایت اش می توان دوست داشت. تماشاگر می خواهد که روابط، رفتارها،‌ شخصیت ها و دنیای آنهای بشناسد و کشف کند. اما مسئله این است که نمایش بیش از این چیزی به تماشاگرش نمی دهد. در واقع تماشاگر متوجه نمی شود که با چه دنیایی مواجه است و در این جهان قرار است چه چیزی را بفهمد و با چه رویکردی مواجه است.  




نظرات کاربران