در حال بارگذاری ...
نقد نمایش "شب آوازهایش را می خواند"

درهم تنیدگی رئالیسم و غیررئالیسم

توضیح:این نقد،محصول اعضای کانون ملی منتقدان ایران است و جشنواره تنها امکان انتشار آن را در پایگاه رسمی اطلاع رسانی خودفراهم کرده است و بازتاب دهنده دیدگاه سازمان جشنواره درباره آثار حاضر در جشنواره نیست.

صمد چینی فروشان (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)
(امتیاز منتقد به نمایش ***)

 

در این که نسل میانه هنرمندان تئاتر معاصر ما، ذهن های خلاق و توانمندی دارند و از ظرفیت های تمام نشدنی در خلق فضاهای دیداری و شنیداری توجه برانگیز و جذاب برخوردارند شکی نیست. اما آنچه در مواجهه این نسل با آثار ترجمه شده غربی،سئوال برانگیز جلوه می کند،گرایش افراطی آن ها به ساخت شکنی وعبور از محدوده های سبکی و ساختاری اینگونه متون و درگیرکردن آن ها با نوعی از مکاشفات ذهنی فراتر از ظرفیت های معنایی و ساختاری شان در حوزه اجرایی است که گرچه جای بررسی چند و چون آن در این گونه نقد های جشنواره ای نیست، اما مایلم در این مختصر و به بهانه مشارکتم در نقد آثار چهاردهمین جشنواره ی تئاتر فجر1394، درحد طرح مسئله به آن بپردازم تا زمینه ای حداقلی را برای آسیب شناسی های گسترده تر آینده در رابطه با "هنجارهای" تئاتر معاصر ایران فراهم کرده باشم.
این گرایش عمدتاً فراگیر،از وجود نوعی ناهنجار شناختی در تئاتر کشور خبر می دهد که ریشه آن را باید در مسایل جامع تر مربوط به فرهنگ تئاتری در ایران امروز جستجوکرد. اشتیاق پنهان به عبور از محدودیت های بیان هنری، مواجهه غیرمستقیم هنرمندان معاصر ما با جلوه های رنگارنگ خلاقیت هنری در مغرب زمین و فاصله روز افزون اندیشه و بیان هنری از واقعیت های زندگی روزمره در ابعاد ملی را نباید در آسیب شناسی های آینده تئاتر معاصر از نظر دور داشت.  
می گویند بهترین و قابل اعتماد ترین راه کشف ارزش های واقعا موجود یک  اجرا ، در وهله اول، درک اهداف و مقاصد مورد نظر خالقآن است. مقوله ای که خود را در پس شکل ظاهری کنش ها وجلوه ها و نشانه های  دیداری و شنیداری ملموس آن پنهان می کند.مقصود از اهداف و مقاصد نیز نه فقط  مقولات معنا شناختی و مفهومی،بلکه هرآن چیزی است که شکل و فرم و قالب بیانی موجود اثر مورد نظر را توجیه می کند که ابعاد آن ها از تبیین واقعیت های زندگی روزمره  تا فراهم کردن التذاذ بصری صرف و یا تحیر حاصل از قرابت های شکلی و ساختاری گسترده است.بنابراین، مسئله شکل و فرم، امروزه نیزهمچنان، مثل همه دوران ها، در ارتباط تنگاتنگ با مقاصد و اهداف خالق اثر،قابل مطالعه و ردیابی است،بطوریکه استقلال و تفکیک هیچ یک ازدیگری ممکن نیست. و این درست همان نقطه التقاط وسرگیجه ای است که شمار قابل توجهی از آثار تئاتری امروز ما در آن به سر می برند.
"یون فوسه"برنده جایزه ایبسن در 1996، نمایشنامه "شب آوازهایش را می خواند"را همچون سایر آثارش، درچارچوب الزامات بیانی و ارتباطی عصر پسا مدرن و باتکیه بر مینی مالیسم ویژه تحمیلی این عصر نوشته است. به عبارت دیگر، گرچه او نیز به تبعیت و متاثر از ایبسن، انسان را در موقعیت و شرایط اجتماعی معاصر خود مورد مطالعه  قرار می دهد، اما در مقایسه با آثار ایبسن، بنابر ضرورت زمان، طرح های داستانی بسیار فشرده  و کم حاشیه ای را مبنای آثار دراماتیک خود قرار می دهد و با توجه به میزان حوصله و آگاهی تماشاگر معاصر، به مطالعه روابط انسانی در جامعه امروزمی پردازد. آنچه در این نمایشنامه تاثیرگذار است، شرایط معنا باخته حاکم بر روابط یک زن و شوهر و لذت حاصل از امکانی است که نویسنده،علیرغم موقعیت دراماتیک ارائه شده، برای همدلی و رافت انسانی و حفظ و تداوم مناسبات میان شخصیت های نمایشنامه خودتدارک می بیند. آرزوی شرافتمندانه هنرمندی که سعی دارد در عصر معناباختگی های گسترده جاری در روابط انسانی، اشتیاق و میل به درک متقابل،حفظ اخلاقیات در مناسبات انسانی و بقای خانواده را درمخاطب خود زنده و پایدار نگه دارد.اما "رضا گوران" با این اشتیاق انسانی شریف چه می کند و در انتخاب الگوی اجرایی خود،تا چه اندازه برانتقال مستقیم و بی پیرایه این مفاهیم متمرکز بوده است؟

در این که "رضاگوران" درکسوت کارگردان و البته "دراماتورژ"، قصد همسویی با مفهوم مورد نظر نویسنده را داشته و به همین دلیل هم علیرغم دخالت دادن عناصر غیر رئالیستی در فرآیند روایتی رئالیستیک، تا حدود زیادی در انتقال مفاهیم پیش گفته موفق عمل کرده است، جای شکی نیست. اما به هیچ ترتیبی نمی توان، وجود مرد سامورایی، این عنصر غیر رئالیستی در طولانی ترین و خسته کننده ترین پاره نمایش را  از منظر "دراماتورژی" توجیه کرد. آنهم در شرایطی که نقطه تمرکز محوری، معنایی و احساسی درام،هم در متن و هم در اجرا، نه مرد جوان، بلکه زن جوان بوده است که مجبور استبه عنوان مظهر و نماداحساس مادرانه زندگی، بار سنگین حفظ و بقای خانواده، درموقعیت و شرایط داده شده را بردوش بکشد.درکنار حضور گمراه کننده سامورایی به عنوان ذهنیت یا پاره درونی مرد نویسنده بیچاره ای که حتی از کوچکترین دخالتی در تغییر شرایط زندگی خود ناتوان است و تلاش او در به اصطلاح  فرآیند تکراری جامه پوشان (بخوانید تلاش برای هویت بخشی به زن،مطابق امیال وسلایق ذهنی و درونی مرد نویسنده) نگاه کنیم به طراحی خلاقانه و نامتعارف حضور عینی کودک، درهیئت یک بزرگسال که فضای دیداری واحساسی خاصی به اجرا بخشیده است و ازچنان ظرفیت دراماتیک قابل توجهی برخوردار است که تا حدودی حضور بی معنا و به شدت غیر دراماتیک سامورایی که چون مزاحمی برسر راه کشف مفاهیم اجرا از سوی مخاطب  عمل می کند را تعدیل می بخشد.
به این ترتیب، در اجرای "رضاگوران" از اثر رئالیستی پسامدرن یون فوسه، رئالیسم و غیررئالیسم در هم تنیده می شوند و بیش از دو- سوم نمایش در مرزهای پرخطر این ترکیب بندی پیش می رود. اما آیا این درآمیختگی سبکی، به رغم جلوه های بصری جذاب و بعضاً  معنادارش، پاسخگوی کدام نیاز پنهان نمایشنامه و یا پاسخگوی کدام نیاز معناشناختی  بومی یا جهانی  در جهت گیری  تاویلی ویژه رضا گوران به عنوان خوانشگر ایرانی است؟آیا این پیکره غیررئالیستی (سامورایی)که چنانچه باید فاقد زیر متن است،از جنبه نمادین یا سمبلیک خاصی برخوردار است و قرار است ما را به معنا یا معانی پنهان گسترده تری رهنمون کند؟ واگر چنین است (که ظاهراً باتوجه به نقشی که به عنوان خیاط و دوزنده لباس های سرخ رنگی که پی گیرانه برتن زن جوان می کند،نمی شود منکر این کارکرد آن شد) این پیکره نمادین چه نقشی در تعمیق مفاهیم جاری در مناسبات اشخاص نمایش ایفا می کند؟ استفاده این پیکره نمادین از شمشیر و رفتارها و تمرین های جنگاورانه او، آیا قرار است ما را به وجود چنین ویژگی هایی در مرد جوان نمایش ارجاع دهند یا صرفاً بازتاب دهنده ذهنیات خلاقه نویسنده نا موفقی هستندکه آثارش مورد پذیرش ناشران قرار نمی گیرد؟ وجود او چه کمکی به درک بیشتر تماشاگر از شرایط آبسورد و معنا باخته ای که این مرد درآن گرفتار است و زن جوان را نیز با خود به همراه می برد، کرده یا می کند؟؟
"از نظر بارت، معنا بر مبنای سازمان مندی ذهنیت تاویل گر شکل می گیرد، نه به واسطه بازسازی (عین به عین) نیت مولف." از این منظر، درست است متن در برابر تاویل گشوده است و کارگردان به عنوان تاویل گر و گشاینده رمزهای درونی متن، حق دخالت، حتی در اهداف معنایی مورد نظر نویسنده  را هم دارد، اما آنچه که "رضا گوران" در جایگاه دراماتورژ ارائه کرده است، کوچکترین تناقض یا تفاوتی با مجموعه دلالت های معنایی متن مبنا نداشته و افزودن شخصیت ذهنی سامورائی به فرآیند روایت صحنه ای آن، معرف هیچگونه رویکرد تاویلی ویژه ای به متن مورد بحث نیست. این گونه رویکردهای تاویلی در اجرا، اگرچه به افزایش جلوه های بصری  اجراها می افزایند اما این افزودگی بیش و پیش از هر چیز به زیان انتقال معنا و مفاهمه و گفت و گوی میان صحنه و مخاطب تمام می شود.
در پایان لازم می بینم از بازی پراحساس و بسیار درک شده "باران کوثری" ایفاگر نقش همسر و نیز از حضور کنترل شده وبسیار معنادار "نیلوفر زوارق" درنقش نا متعارف و دشوار کودک بزرگسال و بازی های قدرتمند "سعید چنگیزیان" در نقش های سامورایی و مرد و "نوید محمد زاده" یاد کنم و ضمن تقدیر از موسیقی دراماتیک و تاثیرگذار "آرش گوران"، موفقیت های باز هم بیشتری را برای گروه اجرایی آرزو کنم.




مطالب مرتبط

نظرات کاربران